شب زندان

چه چلیسای چوب چیله تراش سبز شوری

شب زندان

چه چلیسای چوب چیله تراش سبز شوری

می نویسم برای تو، می نویسم برای او

هنوز می نویسم نمی دانم برای که ولی می نویسم.

سال پیش نوشتم یلدا زیر سقف شب. و عجیب غمگین بودم آن شب. برای تمام آنهایی که یلدا نداشتند برای تمام آن خیابان خواب ها. برای آن چند کارگری که شب جایی نداشتند بخوابند و گوشه ای از خیابان زیر پل بعثت در یک عقب نشینی کوچک خیابان زیر پل عابر پیاده دور هم جمع بودند و انگار من برایشان مهمان عزیزی بودم...

ولی امشب را نمیدانم. از طرفی محرم آمده و نمیدانم دیگر یلدا معنی دارد و از طرف دیگر جایی را ندارم بروم. حوصله خانه ی اقوام را ندارم ولی شاید تا مدتی در خیابان برای خود قدم زنم شاید کمی درد را فراموش کنم.

نمی دانم یلدا معنی دارد یا نه؟ نمی دانم امشب آیت الله منتظری شب را با چه کسانی صبح می کند. با هوری های بهشتی محشور است و یا جمعی جوان دور او جمعند و او به درد دل آنها گوش می دهد که چطور نماندند و یلدای امسال را ندیدند.

نمی دانم یلدا معنی دارد یا نه؟ ولی این را می دانم برای من دیوانه ی آنارشیست سیگاری و عصبی یلدا دیگر معنی ندارد و تنها سرما و خیابان برایم یلدا می گیرد و من را در آغوش می کشد و با من سخن می گوید. 


 

این شب اگر زیاد بلند شد. من حوصله اش را ندارم دمش را قیچی می کنم و  کیشش می کنم که برود و روز دیگر بیاید .

یلدا ی همه دوستان مبارک.

و هنوز تو را دوست دارم...

و هنوز تو را دوست دارم

به اندازه ی آخرین پک از آخرین سیگار جامانده در پاکت

به اندازه ی آخرین جرعه ی باقیمانده از گیلاس

به اندازه ی آخرین شب زندان

و هر روز 5 نوبت، 17 بار تکرار می کنم

تو را دوست دارم

نه

تنها تو را دوستت دارم 


 

پی نوشت:

بعد از کلی آلاخون والاخونی اومدم اینجا که دیگه مال خودمه.

خیلی احساس یاس و ناامیدی دارم

امحاناتم داره شروع میشه سه تاهم پروژه برای این ترم دارم.