شب زندان

چه چلیسای چوب چیله تراش سبز شوری

شب زندان

چه چلیسای چوب چیله تراش سبز شوری

سکوت هم باید بشکند

بوسه های باد

سیاهی شب

چشمک های بی پایان چراغ ها

آخرین سیگار جامانده از پاکت

خیابانهای بی تو

هنوز زمان میگذرد

شب

بسترم خالی تر از من

باز تو نیستی

صدای پنهان گریه ی ابر

و سیگاری که خاموش میشود

 

یه مدت طولانی سکوت کردم، چیزی برای نوشتن نداشتم، الان فقط این شعرو نوشتم بعد از مدتها ننوشتن حتی یه مطلب کوتاه. باید سکوت میکردم، باید ذهنم رو رها میکردم تا به چیزی فکر نکنه دقدقه ای نداشته باشه، ولی نمیشه، می دونید وقتی سطح مشکلات روحیت به یه حدی برسه و کسی گوش شنیدنش رو نداشته باشه، کسی که درکت کنه، کسی که باهاش وارد یه رابطه میشی، می فهمی چقدر تنهایی، وقتی توی لیست مخاطبای مسنجرات بیش تر از 100 تا آدم ثبت شدن ولی کسی نمی شینه پای درد دلات، وقتی هم یکی بهت بگه حالت چطوره ولی آنقدر در تنهاییت فرو رفتی که نمی تونی چیزی بگی، میفهمی که مدتهاست تنهایی، تنهایی به جاییت رسیده که دیگه نمیزاره حرفی بزنی، خفقان میکشتت، وقتی دستت رو روی قلبت میزاری و میبینی که نمیزنه، ضربانش رو نمی فهمی، حس نمی کنی، میفهمی مردی، میفهمی باید برای خودت یاسین بخونی، ون یکات بخونی، خیرات بدی، شب جمعه به نیت خودت یه جعبه خرما خیرات کنی، وقتی دوستات نمی فهمنت، خانوادت، وقتی یه خانواده ی متشنج داری، از همه چیز می بری و میخوای بری ولی به کجا؟ معلوم نیست، نمی دونی باید بری کجا اصلا جایی برای رفتن داری؟ اگر داشتی که می رفتی ولی نمیری چون جایی نداری.

 

پی نوشت:

یک: حالم مثل همیشه، الکی لبخند میزنم که بگم خوبم ولی نیستم


دو: وارد یه رابطه شدم، یه رابطهی تکراری با یه ادم تکرای که از اول اشتباه بود ولی باز واردش شدم و تمومش کردم


سه: از همه چیز خستم، از اخبار، از نوسانات قمیت ارز و طلا، از رفتن به کار، آمدن خانه، باید یه جا برم ولی جایی ندارم برم


چهار: وبلاگم دو ساله شد و کسی تبریک بهش نگفت فقط خودم بهش یواشکی تبریک گفتم


ز.ا.ن (زر اضافی نویسنده): من دیوانه هستم، آخرین بازمانده ی نسل دیوانگان، حس ماموت توی عصر یخبندان رو دارم که فکر میکرد آخرین باقیمانده نسل خودشه، ولی اشتباه میکرد، من هنوز دیوانه ی مقابلم رو پیدا نکردم، نیمه ی گم شدم رو حس بدی دارم این مدت


بعد نوشت: برای پست بعدیم میخوام افسانه ی نیمه ی گمشده رو بنویسم


مثل همیشه میگم تا بعد ولی، وقتی هم بنویسم تا بعد یعنی هستم و زندم و مینویسم حتی با سکوت طولانی

لعنت به همه ی این بعدها

همه چیز دو نفره


هوا یک هوای دو نفره

پیاده رو، باران، بی چتر

                              یک سایه ی سایه دو نفره

سیگار، مستی، بوسه 

                              دستها گره، یک گره ی دو نفره

اتاق نیمه تاریک، تخت، بدن های لخت

                              تنیده در هم، یک پیکره دو نفره

نمایی از شهوت، شراب، سیگار ،خواب

                             هم آغوش، پایان یک تقلای دو نفره

صبح، حرکت نور، دیوار، تنهایی همیشگی

                              تصویری و توهمی از یک شب دو نفره

توهمی از یک اتفاق نیفتاده ی دو نفره

 

دیگر نوشت:


درود بر همه ی دوستانی که این مدت تنهام نذاشتن. همدردی کردن و حرفایی رو برام نوشتن.

اول بگم حال روحیم بدک نست. خیلی بهترم. درسته عالی نیستم ولی نرمالم.


درسته که رازی که ازم این همه مدت پنهان مونده بود رو فهمیدم. رازهای دیگه رو فهمیدم. خبر مریضی ۲ تا از دوستانم رو شنیدم. دوستانی که خیلی وقته ندیدم و فکر نکنم دیگه ببینم و دلیلشم نبود اونا توی ایرانه. اینکه دختری که بینمون صحبت برای ازدواج بود جواب رد داد و دلیلشم شکستن من جلوی اون ولی دلیل اینکه شکستم فشار بسیار بالای عصبی بود که داشتم تحمل میکردم. از طاقتم خیلی بیشتر بود. به شدت تحت تاثیر بودم.


اینها رو که مینویسم دلم سبک میشه. دیگه غمباد نمی گیرم که چرا کسی به حرفام گوش نمیده. و کسی رو ندارم حرف بزنم. درسته اگر کسی رو داشتی که باهاش حرف بزنی و درد دلات رو بهش بگی و اون باشه که تسکینت بده خوبه ولی اینجا هم بد نیست.

 

پی نوشت:


یک: شعر بالا شاهکار ارزشمند و هنری اینجانب در شب پیشه. بخونید نقد کنید. هر چند نقدی برش وارد نیست چون برای خود شاهکاریه (اعتماد به نفس کاذب در حد مستر مموتی).


دو: میدونم شعر قوی ای نیست ولی از احساسات خل وضعانه دیشب از نشئگی سیگار و چای و حسرت نبود مقداری مسکورات و نبود باران. همه باعث نوشتن این شعر شد


سه: دوستان عزیز به شدت احساس نیاز به یک کرگدن میکنم. کسی کرگدن یا بچه کرگدن برای فروش ندارد. نمی دانم چرا دلم هوس داشتن یک کرگدن را کرده.


حالم نسبتا خوبه. وبلاگ اگر فیلتر نشه تعطیل نمیشه. این یعنی هستم


پس فعلا.... تا بعد


وقتی بنویسم فعلا یعنی هستم و می نویسم و تجربیات رو در زمینه زندگی بالا می برم

دلم برای یک سیگار لک میزند

 

باز شب شد و این دل دارد نفوس بد میزند

شاید او برای غریبه ای تاری، ترانه میزند

هر شب من، سکوت، کتاب، سیگار

باز این برای دل یک چای، قهوه پر میزند

ساعت 11 شد و این شصت بی مراد

ونگ ونگ یک پیامک به کسی را میزند

ساعت شد 12 سر در غفا همه خسبیده اند (*)

یک دیوانه از سحر برای همه تک میزند

اینجا آسمان ابری، بارانی، صاف، مهتابی

دلم برای یک قهوه و سیگار لک میزند

فردا عصر، رها میروم به خانه اش

قلبم از همین حالا برای خود عجب بد میزند

خوب میدانم شاید این بار اگر خواهش کنم

جای دست مزد برای من شعری، ترانه ای، گیتار میزند

ساعت 2 شده و من رهسپار خواب میشوم

در تختی پیر که به همه جایم لگد میزند

در خواب میروم و یکی به شیشه میکوبد

با تشر میگوید بگیر بخواب این شعر دیگر به جفنگ میزند

(*) به معنای خوابیده اند در زبان همدانی

 

پی نوشت:

سلام بر دوستان عزیز. شرمندم نبودم. این مدت کارای تایپی که خواهرم آورده بود رو  انجام می دادم
تعدادشون زیاد بود.

این شعر رو چند شب پیش نوشتم. می دونم کلی اشکال داره ولی چه کار کنم. دیگه بیشتر از این از دستم بر نمی اومد

به من چه اصلا نخونید کی گفته بخونید

فعلاْ تا بعدا    وقتی مینویسم بعدا یعنی هستم

 

دزد

کیست که بر حلقه ی در  می کوبد

دستی رند، حریص، پلید

کومه ی در از جا کند، صندوق جان مرا با خود....

دزدی در کوچه ها فریاد زد آی مردم دزد

و پاسبانی که در ان نزدیکی بود

پول خردی گرفت و گفت مردک کجاست پس این دزد

و برای خدایی که در این نزدیکی است می نویسم

دزد را که دیدی سلامم را به دزد برسان 


 

پی نوشت:

شعر بی وزن و قافیه ای

می دونم ولی همین طوری نوشتم.

برای تو می نویسم ندا

سلام ندا

این را نامه را برای تو می نویسم

نمی دانم سرخوش دوستان و شرابی

یا

در دستان خدا، برایت لالایی می خوانند

آن طرف را نمی دانم، یعنی طرف شما را نمی دانم

ولی طرف ما قصاب و جلاد و جانی در دانشگاه

طرف ما دانشجو در زندان واحد پاس می کند

طرف ما در میان دیوار ها حبسیم

در میان شیشه و باتوم و کابل

در میان انرژی اتمی و دختر 16 ساله

در میان سهام عدالت و یارانه های هدفمند

در میان سهمیه بندی نَفَس و زندگی

طرف ما در زندان

در میان بوی زهم شاش و آب منی و تجاوز

در میان اسید و بنزین و طناب

طرف ما در خیابان

پلیس و باتوم و گاز و دود

طرف ما دست ما و دختران در دستبند

طرف شما دستانتان را خدا می گیرد

طرف ما آسمان ابری، سیاه، تیره، خفقان آور

طرف شما آسمان صاف، آفتابی، آبی، نورانی، سکر آور

طرف ما ترانه و شاعر را کشتند

طرف شما ترانه و شاعر در باغ های خدا با هم گشتند

طرف شما یک سال چقدر است؟

طرف ما این یک سال یک عمر است

طرف ما ولی فقیه خدا را خریده

طرف شما خدا چشم هایش را بر ما بسته

طرف ما آزادی در بند

طرف ما جواب هر چیز سنگ

طرف ما خدا را کشتند

طرف ما چشم های تو را بستند

طرف ما...............

بی خیال طرف ما

تنها، آخر نامه برای تو می گویم،

به خدا بگو طرف ما نیا

 

16 خرداد 1389  شروع نیمه شب 


 

پی نوشت: از غیبت طولانی شرمندم. درگیر درسها و امتحانات میان ترم و پروژه ها بودم.

این نامه رو چندی قبل نوشتم ولی دیر به روز کردم.