شب زندان

چه چلیسای چوب چیله تراش سبز شوری

شب زندان

چه چلیسای چوب چیله تراش سبز شوری

یادم می آید

یادم می آید

یادم می آید وقتی می شد، با یک بخش از یک بستنی کیم دوقلو چقدر از زندگی شاد شد.

یادم می آید وقتی می شد، بی محابا درون پارک و میان اسباب بازی ها دوید و در صف طویل تاب ایستاد.

یادم می آید وقتی می شد، دنیایمان همه و همه در یک قاب چوبی قهوه ای، پلاستیکی نارنجی، قرمز، مشکی خلاصه بود

یادم می آید وقتی می شد، وقتی قهر می شد تا قیامت آنی نمی گذشت که قیامت می شد

یادم می آید وقتی می شد، تمام آرزویمان جمع کردن کارت های صد آفرین و هزار آفرین بود و آفرین و آفرین و نهایت گرفتن جایزه هایش بود

یادم می آید وقتی می شد، زمان کنکور چقدر شور و حول و ولا داشتند که قبول شوند

یادم می آید وقتی می شد، زمان سربازی و تراشیدن سر و رژه و قدم رو رفتن

یادم می آید وقتی می شد، عشق و نگاه و دوستی تعریفش فرق داشت، دوست داشتن و دوست شدن یعنی چند ماه انتظار و هزار جانگولر بازی و حرکات اکشن

یادم می آید وقتی می شد، وقتی تهران همه شور بود، غوغا بود، وقتی همه چیز بوی باروت و خون و آتش میداد

یادم می آید وقتی می شد، ابله ها بر مردم حاکم بودند، خون مردم را در شیشه می کردند، به مردم و بدبختی هایشان می خندیدند

یادم می آید وقتی می شد، می شد همه چیز جور دیگر باشد و هیچ نباشد، من باشم و سیب باشد.

 

یادم می آید وقتی این ترانه برایم بارها و بارها تکرار می شد.

 

شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی

جام خالی سفره خالی ساغر و پیمانه خالی

کوچ کردن دسته دسته آشنایان عندلیبان

باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی

* * *

وای از دنیا که یار از یار می ترسد

غنچه های تشنه از گلزار می ترسد

عاشق از آوازه دیدار می ترسد

پنجه ی خنیا گران از تار می ترسد

شه سوار از جاده هموار می ترسد

این طبیب از دیدن بیمار می ترسد


* * *

ساز ها بشکست و درد شاعران از حد گذشت

سالهای انتظاری بر من و تو بد گذشت

آشنا نا آشنا شد

تا بلی گفتم بلا شد

گریه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدم

سنگ سنگ کلبه ی ویرانه را بر سر زدم

آب از آبی نجنبید خفته در خوابی نجنبید

* * *

چشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفت

آسمان افسانه ی ما را به دست کم گرفت

جام ها جوشی ندارد عشق آغوشی ندارد

بر من و بر ناله هایم هیچکس گوشی ندارد

* * *

بازآ تا کاروان رفته باز آید

بازآ تا دلبران ناز ناز آید

بازآ تا مطرب و آهنگ و ساز آید

پاگل افشانان نگار دلنواز آید

بازآ تا بر در حافظ سر اندازیم

گل بیفشانیم ومی در ساغر اندازیم

 

پی نوشت:

یک: اینبار سپردم به انگشتام، ببینم چی می نویسن. سپردم چون خودم آنقدر مشغله داشتم که چیزی به ذهنم نرسید برای نوشتن

دو: کلا الان نمی دونم چی بگم.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ثمین سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 17:09 http://pariamb.blogfa.com/http://

هیچ وقت به تنهایی نمیشه غم تموم دنیا رو خورد!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد