شب زندان

چه چلیسای چوب چیله تراش سبز شوری

شب زندان

چه چلیسای چوب چیله تراش سبز شوری

خدایا این تشنه دلان را دریاب

درود بر دوستان عزیز. امیدورام این چند روز تعطیلی رو به کارایی که داشتین و به تاخیر افتاده بود رسیده باشین.

 

وقتی میخوای بنویسی انگار هیچ موضوعی برای نوشتن نداری، نمی دونی چی میخوای بنویسی. از دیروز با خودم کلنجار میرم که یه چیزی بنویسیم ولی مغزم کمکی بهم نمیکنه. احساسم هم بدتر از اون. از صبح یه غم خیلی عجیب راه نفسمو بسته نمیزاره نفس بکشم. چشام میسوزه و باید مقاومت کرد. آخه آزمایشگاه سخت افزار که بچه ها توش رفت و آمد دارن که جای گریه نیست. جای این نیست که این بغض خفه کننده رو بیرون بریزی و بشینی به حال خودت و اتفاقات اخیر گریه کنی.

جای این نیست که بتونی تنهایی و دردهات رو جار بزنی. احساس تنهایی میکنم. احساس خستگی و نا امیدی. نمی دونم چرا باز این احساس برگشته ولی حالم اصلا خوب نیست. دیگه از این ناله و دلگرفتگی ها و این احساسات خسته شدم.

حتی سفر چند روزه به همدانم نتونست حالم رو عوض کنه، بدتر کرد. سفری که به اجبار و زور همراه باشه اصلا لذت بخش نیست. فقط درد و رنجو عذابه مخصوصا وقتی باید پشت فرمون بشینی و خسته باشی از سفر و توی این سفر باید بری مشکلات خانوادگی رو حل کنی و حرف های چرند بشنوی و دردسر و جنگ سر میراث باقی مونده از مادربزرگت رو ببینی، اختلاف بین اقوام با اینکه ازشون خوشت نمی یاد ولی حرفاشونو و تمام مشکلاتشونو میبینی و اونا هم فقط به پدر تو میگن بیا و مشکلات رو حل کن.

اصلا نمی دونم چی دارم مینویسم. فقط میخوام بنویسم که دلم سبک بشه نمیدونم اثر داره یا نه ولی دیگه نوشتن هم داره اثر خودش رو از دست میده.

 

پی نوشت:

یک : شاد نیستم ولی خودمو به شادی میزنم و نقش بازی می کنم تا کسی نفهمه چمه. نفهمه چه دردی دارم.

دو: تنهام، خیلی تنهام، تنهایی داری خفم میکنه، داره جونمو میکشه، همین یه زره جونی که برام مونده رو هم میکشه.

سه: هنوز دنبال کاری پزشکی استخدامی مترو هستم. باید دید نتایج تست ها چی میشه.

چهار: هنوز هستم و می نویسم پس تا بعد.... فعلا

پنج: دلم تشنه ی یه بارون حسابیه. بتونی زیرش قدم بزنی و سیگار و موسیقی.

وقتی تا بعد.. فعلا یعنی هستم.

 

دلم از خبر فوت تمام افرادی که مردن گرفته و داغداره. برای شادی روح آدمایی که از دست دادیم، یه "روحش شاد و فاتحه" بخوینم.

همه چیز دو نفره


هوا یک هوای دو نفره

پیاده رو، باران، بی چتر

                              یک سایه ی سایه دو نفره

سیگار، مستی، بوسه 

                              دستها گره، یک گره ی دو نفره

اتاق نیمه تاریک، تخت، بدن های لخت

                              تنیده در هم، یک پیکره دو نفره

نمایی از شهوت، شراب، سیگار ،خواب

                             هم آغوش، پایان یک تقلای دو نفره

صبح، حرکت نور، دیوار، تنهایی همیشگی

                              تصویری و توهمی از یک شب دو نفره

توهمی از یک اتفاق نیفتاده ی دو نفره

 

دیگر نوشت:


درود بر همه ی دوستانی که این مدت تنهام نذاشتن. همدردی کردن و حرفایی رو برام نوشتن.

اول بگم حال روحیم بدک نست. خیلی بهترم. درسته عالی نیستم ولی نرمالم.


درسته که رازی که ازم این همه مدت پنهان مونده بود رو فهمیدم. رازهای دیگه رو فهمیدم. خبر مریضی ۲ تا از دوستانم رو شنیدم. دوستانی که خیلی وقته ندیدم و فکر نکنم دیگه ببینم و دلیلشم نبود اونا توی ایرانه. اینکه دختری که بینمون صحبت برای ازدواج بود جواب رد داد و دلیلشم شکستن من جلوی اون ولی دلیل اینکه شکستم فشار بسیار بالای عصبی بود که داشتم تحمل میکردم. از طاقتم خیلی بیشتر بود. به شدت تحت تاثیر بودم.


اینها رو که مینویسم دلم سبک میشه. دیگه غمباد نمی گیرم که چرا کسی به حرفام گوش نمیده. و کسی رو ندارم حرف بزنم. درسته اگر کسی رو داشتی که باهاش حرف بزنی و درد دلات رو بهش بگی و اون باشه که تسکینت بده خوبه ولی اینجا هم بد نیست.

 

پی نوشت:


یک: شعر بالا شاهکار ارزشمند و هنری اینجانب در شب پیشه. بخونید نقد کنید. هر چند نقدی برش وارد نیست چون برای خود شاهکاریه (اعتماد به نفس کاذب در حد مستر مموتی).


دو: میدونم شعر قوی ای نیست ولی از احساسات خل وضعانه دیشب از نشئگی سیگار و چای و حسرت نبود مقداری مسکورات و نبود باران. همه باعث نوشتن این شعر شد


سه: دوستان عزیز به شدت احساس نیاز به یک کرگدن میکنم. کسی کرگدن یا بچه کرگدن برای فروش ندارد. نمی دانم چرا دلم هوس داشتن یک کرگدن را کرده.


حالم نسبتا خوبه. وبلاگ اگر فیلتر نشه تعطیل نمیشه. این یعنی هستم


پس فعلا.... تا بعد


وقتی بنویسم فعلا یعنی هستم و می نویسم و تجربیات رو در زمینه زندگی بالا می برم