شب زندان

چه چلیسای چوب چیله تراش سبز شوری

شب زندان

چه چلیسای چوب چیله تراش سبز شوری

نیمه ی گمشده

چندین سال پیش در جایی خواندم وقتی میخواهی داستانی را که خواندی برای کسی نقل کنی یا بنویسی اگر داستان به طور کامل یادت نیست آن را دوباره بنویس و خلق کن ولی همیشه بگو که اینرا اینگونه نوشتی.

حال وصف حال من است این افسانه را نه یادم می آید کی خواندم و نه یادم هست کجا خواندم و که نوشته بود تنها آن را دوباره مینویسم.

سالیان سال پیش وقتی خدایان در آسمانها زندگی میکردند تصمیم گرفتند اولین انسان را خلق کنند. آنها در کوه المپ گرد آمدند بعد از ساعتها بحث آنها انسان را خلق کردند. اولین انسان، چیزی شبیه به خدایان. هیبت و ظاهر شبیه خدایان ولی فاقد قدرت خدایان. در این جلسه تنها زئوس بود که ساکت بود و حرف آنچنانی نزد. ساکت و آرام بر روی تخت خود نشسته بود. خدایان تصمیم گرفتند زن و مرد را در قالب یک تن خلق کنند. نتیجه اش شد انسانی با دو پیکر به هم چسبیده یعنی با چهار پا و چهار دست و دو سر و دو مغز و دو پیکر.

انسان در زمین راه می رفت، می گشت، کوه ها را یکی یکی می پیمود. از دشت و صحرا و جنگل عبور میکرد. بر سخت ترین راه ها قدم می نهاد و تن به خطرناکترین آبها می سپرد. به راحتی سنگهای سنگین را بلند میکرد، درختان را می شکست و از آنها استفاده می کرد. هیچ حیوانی یاری مقابله با او را نداشت زیرا او همیشه هوشیار بود و می توانست تمام پیرامون خود را نگاه کند.هیچ مشکلی نبود که اورا از پای درآورد. بر هر مشکل و بیماری فائق می آمد.

سالیانی گذشت. خدایان بر این آفریده ی خود رشک بردند. میدیدند که او چیزی بیش از آنهاست. این مسئله باعث شد تا خشم خدایان بر انسان شعله ور شود بعد از مدتی آنها تصمیم به نابودی انسان گرفتند آنها باز در المپ گرد هم آمدند و از زئوس خواستند انسان را نابود کند ولی باز او آرام بود. او به آنها یک صاعقه داد، صاعقه ای که میتوانست انسان را هلاک کند. آنها باد و ابر را فراخواندند و باران باریدن گرفت. یکی از خدایان صاعقه را به طرف انسان پرتاب کرد.

صاعقه به انسان برخورد کرد و اورا دو نیمه کرد. و هر نیمه به طرفی پرت شد. از آن روز انسان همیشه به دنبال نیمه ی گمشده ی خود میگردد.

پی نوشت:

یک: این هفته دو تا خبر خلی خوب شنیدم. اولین خبر، خبرنامزدی یکی از دوستامه، دوستی که شب زندان باعث اشنایی ما شد. همین پنج شنبه مراسم نامزدیش برگزار میشه و دومین خبر، خبر آزادی یکی از دوستان و عزیزان دربند بود. برای هر دو آرزوی بهترین ها رو دارم.

 ز.ر.ن:

O Friends! Be silent!

Let's let our budy Mauser talk!