شب زندان

چه چلیسای چوب چیله تراش سبز شوری

شب زندان

چه چلیسای چوب چیله تراش سبز شوری

حسین تشنه ی شرافت

بازهم محرم و آمده و من بازهم من با خود درگیرم. درگیر این که چرا دیگر به هیئت نمی توانم بروم و فضای این هیئات برایم خفقان آور است و جو شهر برایم زجر آور شده.

4 شنبه که از اتوبوس ساعت 7:30 دقیقه پیاده شدم گفتم چرخی در محله بزنم و خاطرات قدیم را در این محل مرور کنم. پیاده از ترمینال تا محل را آمدم و خود را در دل سیل مردم افکندم و ساعتی برای خود خیابانها را بالا و پائین کردم.

به خانه آمدم و به اتاقم پناه بردم تا به ستان به سراغم آمد و به هیئت رفتیم. برای من و به ستان با این افکار آنارشیستی و نهلیزمی هیئت رفتن دیگر از آن کارهای عجیب است ولی بعد از چندین سال دوباره در هیئت احساس آرامش کردم.

 

***

 

چند سال پیش احمد نجفی در صندلی داغ حرف زیبایی زد او گفت: "اگر فیلم خوب نمی سازید لااقل سینما رفتن را از من نگیرید". این حرف برایم بسیار شیرین بود. و من این بار می گویم: "اگر عزاداری بلد نیستید، اگر حسین را هنوز نشناختید، و معنی عاشورا و تشنگی را نمی فهمید لااقل هیئت رفتن را از من نگیرید، حسین را از من نگیرید."

 

همیشه از این خرافات و مزخرفاتی که مداحان می گفتند حالم بد میشد، متنفر بودم. همیشه متنفر بودم که حسین را فدای نماز می کردند، عباس را به جرمی ناکرده متهم می کردند و این را در بوق و کرنا می کردند و این را ادب عباس می پنداستند.

 

نمی دانم چرا کسی هنوز نفهمیده که عباس کشته ی ادبش در برابر امامش شد و بدون اسلحه برای آب رفت و حتی لحظه ای آب را برای خوردن در کف نگرفت که ناگهان یاد خیمه ها و بچه ها بیفتد و آبرا در فرات بریزد و مشک را پر کند.

 

نمی دانم چرا کسی هنوز نفهمیده و فرزندان کاروان حسین از اسماعیل کمتر نیستند که خدا به خاطر او
چشمه ی زمزم را جوشاند ولی برای این بچه ها تشنگی معنا و مفهوم دیگری داشت و چیز دیگری را رقم زد.

 

نمی دانم چرا هنوز این مردم نمی دانند که حسین اگر اصغرش را بر بالا دست کرفت تشنه ی آب برای خود و دلبندش نبود، بلکه دنبال چیزی فراموش شده در میان آن آدمها می گشت.

 

نمی دانم چرا هنوز مردم ما فکر می کنند محرم یعنی تنها ده روز اول و بعد از آن دیگر اثر آنچنانی از هیئات پیدا نیست و همه جمع می شود و می رود تا اربعین. محرم تنها بعد از عاشورا شروع می شود و تمام مصیبت ها بعد از آن شروع می شود.

 

نمی دانم چرا هنوز کسی پیدا نشده که فریاد برآورد که حسین بیشتر از هر چیز تشنه ی شرافت بود و بس. اگر اصغرش را بر دست گرفت به دنبال شرافت بود، اگر با کاروانش خانواده را برد دنبال شرافت بود، اگر به عباسش شمشیر نداد دنبال شرافت بود، و اگر در بالای نیزه قرآن خواند دنبال شرافت بود.

 

نمی دانم چرا هنوز کسی نیامده بگوید اگر به حسین می گویید مظلوم آیا واقعا معنای مظلوم را می دانید؟ مظلوم نه کسی که به او به ناروا ظلم شده بلکه کسی می گذارد به او ظلم شود، که تو سری خور است، خوار و خفیف است، بدبخت است و بالا دستی دارد که بر او تسلط دارد و او را به بردگی می کشد معنای واقعی مظلوم این است ولی حسینی که من شناختم این نیست.

 

هنوز حسین از بالای نیزه  قرآن که نه بلکه دارد شرافت می خواند و آزادی را فریاد می کند و آزاده مردن و مرد بودن. 


 

پی نوشت:

این مطلب باید چند روز پیش منتشر می شد ولی با تاخیر آن را منتشر کردم.

حالم از عاشورا بسیار گرفته است. بسیار سرخورده ام. نمی دانم آن احمقها که به خیابانها ریختند حرمت عاشورا و حسین را چرا نگه نداشتند و این طور برخورد کردند.

خسرو گلسرخی که یک مارکسیست کامل بود هیچ گاه به حسین توهین نکرد.

شاه هم به حسین توهین نکرد ولی این افراد کردند.

حالم بد است بسیار بد است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد