چهارشنبه 15 تیر به جای ماموریت بندرعباس راهی گرمسار...
امتحانات مجازی دانشگاه...
صبح ساعت هفت دانشگاه... هشت حرکت با یک تاکسی و دو نفر همسفر دیگر... تاکسی دربستی دانشگاه
تمام طول مسیر از چهارراه کالج، خیابان شاپور، شوش، شهیدرجائی، اتوبان بعث، سه راه افسریه، گردنه ی تنباکوئی، جاده امام رضا تا 25 کیلومتری خود گرمسار همه را در خواب بودم. یک خواب راحت و بی دغدغه از بی خوابی های شبانه متعدد و متوالی.
مسیر راست جاده کمی سرسبز، آباد، روستا، بقایای روستاهای متروک، خانه های کاه گلی، درخت های جور واجور، درخت های انگور، آفتاب گردان، زمین های گندم، صیفی، ماشین ها، تریلی ها، هوای ابری، گرم، داغ، باد گرم...
نزدیک شهر بعد از همه اینها، بعد از شهرک های صنعتی، شهرهای کوچک به وجود آمده، معدن و کارخانه های گچ، ورودی شهر، شروع ساختمان های نیمه ساز، هر کدام در یک مرحله، کوچگ بزرگ، چند طبقه، با فاصله های کم و زیاد، قد علم کرده میان یک زمین خالی....
نزدیک دانشگاه واحد گرمسار، روی یک کامیون، کامیونی که اتاق عقبش یک اتاق چوبی بود، مارک کامیون یادم نیست ولی اتاقش یادم است، یک اتاق سفید چوبی و با رنگ کاری و تزئینات مخصوص کامیونی ها، روی در سمت راست اتاق عقبش نوشته بود: "خدا" کمی این ورتر روی همان در نوشته بود: "خدا کنه که خوابم نبره" و روی در سمت چپ نوشته بود: "بوغ نزن راننده خوابه" و کمی آن سو تر نوشته بود: "فقط"....
کمی زود رسیدیم. هر 3 مسافر این تاکسی نارنجی امتحان داشتیم. آن 2 معماری و عمران بودند، جفتشان دانشجوی دوره دکترا و من امتحان کامپیوتر از افرادی همه به جرات از من بزرگ تر بودند و من سوادم کمتر از آنها بود، من کاردانی آنها دوره فوق لیسانس.
هوا گرم بود، برق سالن قطع شد، اضظراب و دلهره بچه ها، زمان کم، سختی امتحان، سئوالات ممتد و بی وقفه، راه رفتن میان آنها و جواب دادن به سئوالات تا آنجا که می توانستم و خوانده بودم، چشم پوشی از تقلب های مکرر و تعویض برگه ها، حتی گاهی رساندن جواب به آنها. همه اینها را تا 2 ساعت تحمل کردم. التماس همه برای وقت و اجازه برای نگاه کردن به برگه های دیگران، همه دلم را آتش را میزد ولی هیچ کاری از من ساخته نبود.
امتحان تمام شد، با تمام مشکلات، با تمام تظلم ها و اصرارها، با گریه ی آن دختر، تابم داشت تمام میشد، مانده بودم چرا باید یک امتحان را این چنین سخت طراحی کنند.
برگه ها را جمع کردم و شمردم و داخل یک پوشه، داخل کیف، نیم ساعت صبر برای اینکه یکی از دوستان همراهم به کار معمار و کارگری که داشتند دانشگاه را آماده میکردند نظارت کنند. نیم ساعت بعد از امتحان بعد از کشیدن یک سیگار در آن هوای گرم و کمی شرجی با 2 همسفر راهی تهران شدیم. یکی از همسفرها تغییر کرده بود. مسئول واحد گرمسار دانشگاه. آن همسفر دیگر تا بعد از ظهر در گرمسار کار داشت و با ما نیامد. سوار شدیم و راه افتادیم. کمی حرف زدیم، خوش و بش، از امتحان و از خودم پرسیدند و جواب دادم. آنها شروع کردند به صحبت. همسن و سال بودند و حرف هم را بیشتر میفهمیدند و من در سکوت خودم فرو رفتم. چشم دوختم به تمام مسیر جاده ی بی پایان، جاده ای خشک تر از جاده ی مسیر آمدنم. این ور جاده و آن ورش باهم قابل قیاس نیست، این طرف مسیر خشک تر، شهرک های صنعتی بیشتر، فروشنده ها بیشتر، طالبی، خربزه، هندوانه، بادمجان، هر چیز برای فروش، هر چیز مربوط به صیفی جات. جای جای مسیر جاده میان تمام شهرکها و روستاها، هر جا با تیرکهای چوبی و میله های آهنی یک مغازه سرپاشده و داخلش محصولات زمینشان را میفروشند.
میان جاده یک دخترک تنها، زیبا، همسن، همقد خودم، با موهایی سیاه تر از شب، بلند، بلند بلند، تا نوک پا، یک آشنای قدیمی، همزادم، کسی که همیشه برایم خبرهای بد آورد، بودنش آرامش، ولی حضورش نوید خبرهای بد، سبک بال مسیر جاده را همسان با سرعت ماشین میآمد. موهایش تنها از قسمت پائین پایش آرام تکان میخورد...
پی نوشت:
یک: هنوز پیشم نیامده، هنوز منتظر تا پیشم بیاید، شاید نیاید، شاید بیاید، تنها، بودنش پیشم برایم آرامش بخش است، وقتی با بخشی از وجود خودت باشی، آرامش را به طور کامل حس میکنی.
دو: من دیوانه نیستم، دچار توهم نیستم، به خیلی چیزها بی اعتقادم ولی وقتی از او مینویسم چون او را میبینم و حسش میکنم و درکش میکنم، با هم حرف نمیزنیم. لب باز نمیکنیم، تنها میان مغزمان به هر چه فکر کنیم، هر دو حس می کنیم، برا همین است که می گویم او همزاد من است.
سه: حال روحی نیمه مساعدی دارم. ولی هنوز زنده ام، مینویسم، فکر می کنم، پس تا بعد............
وقتی بنویسم تا بعد............. یعنی هستم
آهنگ نوشت:
تا قبل از دیدنش در جاده ذهنم تنها درگیر جاده و جمله ی پشت کامیون بود. هر چه فکر میکردم یادم نمی آمد خواننده اش چه کسی بود؟ تا صبح امروز که از همکارم پرسیدم و یادم آمد
لینک دانلود - خدا کنه خوابم نبره
متن ترانه:
دو سه شبه که چشمام به دره
خدا کنه که خوابم نبره
تو این قفس که زندون منه
دلم گرفته و منتظره
خدا کنه که خوابم نبره
دو سه شبه که چشمام به دره
خدا کنه که خوابم نبره
تو این قفس که زندون منه
دلم گرفته و منتظره
می خوام که دل به دریا بزنم
به سینه حرفو یک جا بزنم
چرا کسی نمیگه به من
عشق و امیدم به کجا رفته ه ه
شبا اگه تنها بمونم
با غصه ها تو دنیا بمونم
به کی آخه می تونه بگه
که پشیمونه که چرا رفته
دو سه شبه که چشمام به دره
خدا کنه که خوابم نبره
تو این قفس که زندون منه
دلم گرفته و منتظره
خدا کنه که خوابم نبره
فردا دوباره پاییز میشه باز
دل از غصه لبریز میشه باز
ای آسمون بهش بگو پشیمون میشی
بسوزه عاشقی قسم که دل خون میشی
فردا دوباره پاییز میشه باز
دل از غصه لبریز میشه باز
ای آسمون بهش بگو پشیمون میشی
بسوزه عاشقی قسم که دل خون میشی
دو سه شبه که چشمام به دره
خدا کنه که خوابم نبره
تو این قفس که زندون منه
دلم گرفته و منتظره
خدا کنه که خوابم نبره
متن ترانه و آهنگ از سایت ایران ترانه
خدا کنه که خوابم نبره
جالب بود
خوبه که منم ۱ نفر رو واسه تنهاییهام بسازم
که اونقدر باهم باشیم و با هم رفیق باشیم که حداقل ۱کم از تنهاییهام کاسته بشه
منم این اهنگ رو گوش دادم
ولی زیاد به جمله اش دقت نکرده بودم
الان که خوندمش دلم خیلی گرفت و چشمام خیس شدن ...
چرا اینقدر دلا تنگه ؟
خصوصا" این روزا که از همه طرف داره به آدم فشار میاد ...
سلام رفیق